راه فراری نیست

ساخت وبلاگ
با سلام و احترام خدمت دوستان بزرگوار. خب خب از کجاش بگم؟ از کدومش بگم؟ راستش همسر که هنوز کار پیدا نکرد. برای کریسمس حدود یکماهی تعطیل بودن درواقع تعطیلات بین ترم دانشگاهش بود. میخواست بیاد ایران. هزینه ش حدود 60 میلیون تومن میشد .خیلی خیلی رو مخش کار کردم که نیاد  الکی هزینه نکنه. واقعا هزینه ها خیلی سنگینه. با اکراه قبول کرد. ولی مدام این وسطا غر میزد که تو نذاشتی بیام. حالا هم کلید کرده که عید بیاد. راستش هنوز کار پیدا نکرد قیمت ارز هم که همینجور داره بالا میره. من که خیلی وقته دیگه پول ندارم این مدت برای پوشش هزینه ها از مامی قرض گرفتم. و همه را به پوند تبدیل کردم فرستادم اونور آب. خودم دائم دارم از این و اون قرض میگیرم که بتونم فقط پیش ببرم. دیگه واقعا روی کار گرفتنش حساب باز کرده بودیم. نه اینکه نتونه کار پیدا کنه آقا میفرمایند برای کار جنرال ساخته نشده فقط میتونه مدیریت کنه. میگه من توان بدنیشو ندارم . از بس کار فیزیکی انجام نداده همیشه خدا تو خونه لش کرده و جنازه وار بوده واقعا توان بدنیش کم شده. البته شغل خوبی داشت و حقوق خوبی میگرفت ولی خب دیگه مدیر منطقه بود و درواقع فقط از مغزش کار میکشید.  هر چی بهش میگم یکمی جدی دنبال کار باش انگار نه انگار. پول اونجا خیلی ارزش داره حتی اگه پاره وقت هم کار کنه بازم مطمئنا درآمدش خیلی خیلی کمک کننده ست. چه بسا شاید دیگه اصلا نیازی نباشه پول براش بفرستیم. ولی چه سود؟ میگه اگه بخوام کار کنم پسکی درس بخونم کی به کارهای خونه م برسم. کی غذا درست کنم. یادش رفته من همه این کارها رو با هم انجام میدادم و جیکم هم در نمی اومد.  خب مهاجرت سخته باید یکمی به خودش فشار بیاره چرا نمیفهمه؟  البته اینم بگم خودش از کار و د راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 12 تاريخ : چهارشنبه 27 دی 1402 ساعت: 16:05

حجم کارهایی که در طول روز انجام میدم انقدر زیاده که از خودم تعجب میکنم چطور از پس این همه کار و چالشهای پیش بینی نشده بر می یام. پنج شنبه هفته قبل برای انجام یه سری کارها من و آدی از خونه اومدیم بیرون. راستش از مادرشوهر پرسیدم اگه چیزی نیاز داره بگه حالا که بیرونم برای اونم بخرم. گفت اگه تونستی  2 کیلو سیب زمینی و پیاز بگیر. این دو مورد رو خریدم و داشتم میرفتم سمت خونه اونها که دیدم یه خانمی از تو ماشینش بهم اشاره میکنه شیشه رو بکش پایین. شیشه رو که دادم پایین بهم گفت ماشینت داره دود میکنه. یه لحظه به کاپوت نگاه کردم دیدم یا ابرفرض!!!! ماشین نزدیکه آتیش بگیره. راستش توی اتاق ماشین هم بوی سوختگی می اومد ولی من فکر میکردم از بیرونه.  ماشینو زدم کنار. خودم و آدی از ماشین پیاده شدیم و کاپوتو دادم بالا دیدم ای دل غافل ماشین بد در  حال دود کردنه. من که نفهمیدم چیه.  با خودم فکر کرد خب حالا چه کنم؟؟؟؟؟؟ ددی که مریضه استراحت مطلقه نمیتونه رانندگی کنه. همسر که اون ور دنیاست. برادر هم که ندارم به سلامتی. برادرشوهر هم که ندارم اونم به سلامتی. تازه فهمیدم وجود عناصر ذکور در خانواده میتونه مثمر ثمر باشه. همچین بی خاصیت هم نیستن. با خودم گفتم حالا چه کنم تو هوای سرد با یه پسر 5 ساله و ماشین خرابی که نمیتونم حرکتش بدم.  فکر میکنین چیکار کردم؟ زنگ زدم به همسر تصویری گفتم شرایط اینه. گفت خب زنگ زن به سهیل. حالا سهیل کیه؟ همسر پرستار قبلی آدی. گفتم ئه چرا به ذهن خودم نرسید؟ زنگ زدم بهش و شرایط رو گفتم. گفتش من تا بیام 10 دقیقه طول میکشه. گفتم اوکی 10 دقیقه که چیزی نیست. بعد از 20 دقیقه یادم افتاد که اون قدیما وقتی پرستار آدی از شوهرش میخواست بیاد دنبالش و اون میگف راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 34 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1402 ساعت: 20:36

 برای یه شرکت بین المللی که تو ایران هم تو اون شرکت کار میکرد و مدیر منطقه ش بود برای ۳ تا پوزیشن درخواست داد 

هر سه تا رد شد. بدون assessment

چرا آخه؟

راه فراری نیست...
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 25 تاريخ : شنبه 18 آذر 1402 ساعت: 16:59

سلام خب امروز صبح ساعت 6 و نیم بیدار شدم همزمان با من آدی هم بیدار شد و از همون اول صبح شروع کرد که امروز مدرسه جشن داریم یا نه؟ فلان معلم می یاد یا نه؟ ساعت ورزشمون کی هست؟ مدرسه کی تموم میشه؟ تو کی می یای دنبالم؟ اگه جشن داشته باشیم زنگ چندم هست؟ و هزار و یک سوال دیگه. درحالیکه خودم زیاد حال و حوصله ندارم و ناراحتم که چرا دیشب حموم نرفتم و مریض هم هستم و میدونم که دیر شده و مقنعه ای که دیروز خریدم رو هنوز اتو نکردم و غذای آدی رو آماده نکردم و غذای خودم رو هم حاضر نکردم و تو این فکرم زودتر قرصهای آدی رو بدم که دیر نشه و همزمان فکر میکنم که آخرین بار کی شکم آدی کار کرده که نکنه تو مدرسه دستشویی لازم بشه چون هنوز شماره دو رو نمیتونه تنهایی بره معتقده پی پی کثیفه و نباید دست بزنه  ومامانش باید اونو بشوره. بهش میگم پس کی قراره خودت خودتو بشوری. میگه وقتی بزرگ شدم پلیس شدم دیگه خودم خودمو میشورم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! همزمان هر جایی بدو بدو میرم که زودتر به کارها برسم آدی هم پشت سر من داره حرف میزنه و سوالهای بی پایان و پرتکرارشو میپرسه. سریع رو دور تند به همه کارها رسیدم و آماده شدیم رفتیم تو ماشین ساعتو دیدم. 7 و چهل دقیقه بود. زنگ مدرسه ش 7 و نیم میخوره. به هر حال تو ماشین هم همینطو یکسره سوال پرسید ولی گریه نکرد. تو دلم خوشحال بودم که امروز دیگه گریه نمیکنه. تو مدرسه رفتیم دوباره شروع کرد گریه که تو نرو تو بمون زود بیا دنبالم الان نرو یه ذره بمون. خلاصه تا 8 اونجا معطل شدم و اومدم بیرون. با عجله داشتم میرفتم که دیدم یه پیرمرد عصا به دست از ماشینها میخواد سوارش کنن و تا جایی برسونن ناخودآگاه بدون اینکه فکرکنم ترمز کردم سوار شد و گفتم کجا میری گفت فلان جا. گفتم مسیر من یه طرف راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 4:12

این هفته مادرشوهرم اینا رفتن کرج. نیستن. درنتیجه آدی رو نمیتونم بعد مدرسه ببرم پیششون. درواقع مدرسه شون ساعت 12 و نیم تعطیل میشه و من ساعت 3 و نیم تعطیل میشم این فاصله آدی رو میبرم پیش مادرشوهرم. این هفته دیروز که خواهرزادم دانشگاه نداشت بهش گفتم بیاد خونه ما. منم رفتم آدی رو از مدرسه برداشتم و بردم خونه مون.دوباره برگشتم اداره. بعد از اداره هم مستقیم رفتم خونه و هنوز لباسامو عوض نکرده بودم که آدی فرمودن بیا بازی کنیم. این بازی کردنه واقعا خسته م میکنه. هر روز تمام وقتی که خونه هستم انتظار داره باهاش بازی کنم یعنی تمام وقتمو اختصاص بدم بهش و هیچ تایمی برای خودم نذارم. واقعا برام سخته و خیلی کلافه میشم. اگرم بگم نه الان کار دارم اینقدر پیله میکنه اینقدر التماس میکنه که آدم واقعا دلش میسوزه. بار تمام زندگی و مسئولیتهاش و بچه داری روی دوش منه. کار کردن بیرون هم بهش اضافه کنین و از همه بدتر و سخت تر بدغذایی آدی هست.  به جرئت میتونم بگم در طول روز فقط یه وعده غذا میخوره. مثلا دیروز تو مدرسه پسته و بادوم هندی که براش گذاشته بودم رو کامل خورد. بعد که اومد خونه هیچی نخورد تا ساعت 6 غروب که بهش پلو و ماهی دادم. دیگه تمام. همین. کل روز همین.  تقریبا هر روز همینه. الان 5 سال و 5 ماهشه و قدش 110 و وزنش 18 هست.به نسبت همسن و سالهای خودش کوچولوئه. و این برای من واقعا آزاردهنده ست. یکی از بزرگترین نعمتهای پدر و مادر اینه که بچه ش خوب غذا بخوره. لب به میوه نمیزنه. اصلا و ابدا لبنیات نمیخوره. حبوبات هم فقط تو  قورمه سبزی باشه میخوره.  واقعا نمیدونم چی درست کنم که بخوره.  بعضی وقتها واقعا دلم میسوزه از اینکه بدنیاش آوردم. تولید یک انسان نمیدونم کار درستی هست یانه. چند راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 4:12

خب بالاخره رنگ و روی پاییز رو دیدیم. امروز بارون شروع شد و هوا یکمی سرد شد. تا دیروز که هوا فوق العاده بود. من عاشق این هوای شمالم وقتی نه گرمه نه سرده هوا تمیز و ملسه. واقعا لذت میبرم از هوای فوق العاده اینجا. البته تابستونها رو فاکتور بگیریم. به هر حال من بارونو دوست دارم. راستش دلم میخواد فصلها سر جاشون باشن یعنی پاییز یکمی سرد باشه دیگه. واقعا چند روز قبل هوا گرم بود من دیروز تو ماشین کولر روشن کردم. واقعا گرم بود.  به همسر میگم اولین باره که کریسمس تو لندنی چه حسی داری؟ میگه واقعا اینجا قشنگه ولی بادهای سردی می وزه یعنی هوا خوبه چیزی که آزاردهنده هست بادهای شدیدشه و از اونجاییکه سینوزیت داره باید خیلی مراقب باشه. قبل از اینکه از اینجا بره چمدونشو پر کرده بود از داروهای مختلف چون اونجا به این راحتی ها دارو نمیدن و داروها هم گرون هستن. دیروز تو خیابون راه میرفت و چتر هم دستش بود و اطراف رو بهم نشون میداد برای هزارمین بار بهش گفتم منو باخودت ببر من به رفتن قانعم. راستش همسر الان با ویزای تحصیلی اونجاست که میتونه من و آدی رو هم با خودش ببره. فعلا خودمون نخواستیم بریم. گفتیم اونجا شرایطش stable بشه بعد ما بریم. چون نمیخواستیم همزمان هر دوتا کارمون و درآمدمونو از دست بدیم. اگه بچه نداشتیم صد در صد باهاش میرفتم ولی خودمونو بتونیم کنترل کنیم برای بچه نمیشه کم گذاشت. بخاطر همین تصمیم گرفتم امسال رو من بمونم تا همسر درسش تموم بشه و یه کار خوب بگیره بعد بتونه ویزاشو تبدیل کنه به ویزای کاری تا بعنوان همراه باهاش بریم و انشالله موندگار بشیم. فعلا هنوز کار پیدا نکرده البته چند جا apply کرده ولی هنوز نتیجه مشخص نشده.  حاضر هم نیست casual job داشته باشه. میگه م راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 8 آذر 1402 ساعت: 4:12

یه چند وقتیه خیلی تو ذهنم با خودم حرف میزنم. حس میکنم نیاز دارم یه جایی که نشناسن منو حرفامو بگم یکم تخلیه روحی روانی بشم. راستش یه دفتری دارم تو اداره این چند وقته اونجا مطالبمو مینوشتم. ولی حس میکنم برام کافی نیست. باید اینجا بگم. یادش بخیر قدیما همه چی رو همینجا می نوشتم. اماااااااااااااااااااااااا راستش رمز وبلاگمو فراموش کرده بودم. بدین جهت تصمیم گرفته بودم تو دفتر بنویسم. امروز خیلی اتفاقی یهو انگار بهم الهام شد که این رو هم امتحان کن. و امتحان کردمو و تادااااااااااااااااا. خب راستش اون مطالبی که تو دفترم نوشتم رو هم میخوام اینجا منتقل کنم. اولین مطلب رو اول مهر 1402 نوشتم بدین صورت: دوست دارم هر روز خبرهای خوب بشنوم از لندن. حدود 10 روز پیش همسر رفت لندن. برای من لندن یک آرزوی دوردست بود. یک رویایی که حتی جرئت فکر کردن بهش رو نداشتم. فکر میکرد واقعا سخته. رفتن به اونجا سخت بود ولی شدنی بود. البته خیلی هزینه کردیم. هنوز خیلی هزینه داره. سعی میکنم خودم رو قوی نشون بدم. ولی در درون خیلی شکننده شدم. یه ترس و استرسی دائم باهامه. درواقع نقطه عطفی هست تو زندگیم. تو 42 سالگی مهاجرت کردن به کشور دیگه و از صفر شروع کردن کار راحتی نیست. خیلی شجاعت میخواد. درواقع بیشترین چیزی که آزارم داداستعفای همسر از شرکتشون بود. و از دست دادن حقوق بالا و مزایای بسیار زیاد اون شرکت برام سنگین بود. ولی برای بدست آوردن چیزهای جدید باید یه سری چیزهای قدیمی رو دور انداخت. چاره ای نیست. اگه از comfort zone خودمون نتونیم رها شیم هیچوقت چیزهای جدید رو تجربه نمیکنیم. در حال حاضر خیلی منتظرم همسر خونشو عوض کنه و یه جای ارزونتر پیدا کنه. در حال حاضر ماهی 1100 پوند اجاره خونه میده. که خیلی سنگینه. و از او راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 19 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 14:41

چرا من همیشه خسته م؟ خب معلومه چون اصلا استراحت ندارم. دیروز صبح خیلی خیلی سخت بود. پسرم برای مدرسه رفتن خیلی اذیتم میکنه. صبح که میشه عذا میگیرم حوصله کلنجار رفتن باهاش رو اصلا ندارم. هر روز گریه میکنه میکنه تورو خدا امروز نریم مدرسه . لباساشو نمیپوشه از خونه بیرون نمی یاد کفش نمیپوشه سوار ماشین نمیشه. همه اینکارها رو به زور باید انجام بدم. با کلی اعصاب خوردی در عین حال که سعی میکنم بداخلاق نباشم و آرامشمو حفظ کنم. هر کاری فکرشو بکنین انجام میده که نره مدرسه. منم به هیچ عنوان تا الان کوتاه نیومدم. ولی صبح به صبح خیلی ازم انرژی میگیره واقعا کلافه و خسته و خالی از انرژی و داغون با اعصاب خورد می یام اداره. اصلا هم حوصله کار کردن رو ندارم. دیروز یه خرده عصبانی شدم. سرش داد زدم و کشون کشون بردمش مدرسه.  خیلی هم گریه کرد. بعدش خیلی عذاب وجدان گرفتم تا ظهر که برم دنبالش روح و روان نداشتم. تا اینکه بالاخره ظهر شد و رفتم دنبالش و دیدم حالش خوبه یکمی آروم شدم. بچه رو بردم خونه مادرشوهرم دوباره برگشتم اداره تا ساعت 3 و نیم بعد رفتم دنبال بچه با هم رفتیم خونه. ساعت 4 و نیم با مشاور پسرم جلسه داشتم. آدی رو بردم خونه خواهرم رفتم پیش مشاور تا ساعت 6 اونجا بودم بعد که رفتم دنبال آدی دیدم خوابه بغلش کردم بردم خونه منتظر بودم بیدار بشه. لی نشد. نه غذا خورد. نه داروهاشو خورد نه حتی دستشویی رفت تا ساعت 3 صبحح خواب بود. منم هر کاری کردم زودتر از 11 خوابم نبرد. پسرم ساعت 3 از خواب بیدار شد و منو هم بیدار کرد با اجازه تا الان بیداریم. امروز هم برای مدرسه رفتن کلی ادا در آورد. ولی امروز دیگه خودمو کنترل کردم و عصبانی نشدم. ولی خیلی عذابم میده.  راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 19 تاريخ : شنبه 27 آبان 1402 ساعت: 14:41

همسر کلا آدم پول جمع کنی نیست. هرچقدر پول در بیاره آخر ماه هیچی نداره. ولی من همیشه پس انداز دارم. یعنی همون اول ماه که حقوق میگیرم اول یه مقدارشو ندید میگیرم و توی یه کارت دیگه م میریزم بعنوان پس اند راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 48 تاريخ : شنبه 6 دی 1399 ساعت: 5:11

پسر اول خواهرشوهرم به معنای واقعی غیر قابل تحمله. الان 13 سالشه ولی هیچکس نمیتونه تحملش کنه. یه بچه بسیار شیطون و حرف گوش نکن و پررو و پر توقع و خرابکار و رو اعصاب. یعنی وقتی میگم رو اعصاب دقیقا شبیه راه فراری نیست...ادامه مطلب
ما را در سایت راه فراری نیست دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eeshghehadafmanda بازدید : 42 تاريخ : شنبه 6 دی 1399 ساعت: 5:11